ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

مه‌سا رهنما

کلکسیونر
مجموعه شعرهای آزاد مه‌سا رهنما
انتشارات شانی

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرآزاد» ثبت شده است

بگو دکترها بروند
فشار خونم پایین نیست
آغوشم را خودم سرد کرده ام
نفسم نمی گیرد
روی سینه ام نوشته شده:
با احتیاط نفس بکشید!
این بغض شکستنی ست


به دکترها بگو
قلب او بیمار نیست
این روزها هوس باران دارد
جای تپیدن رعد و برق می زند
به دکترها بگو
برای ما
ما را تجویز کنند
و اشک هایی خیس
که بوی باران بدهد


ما روزهاست
از داروخانه فرار کرده ایم
با اینکه می دانیم برای هم
تاریخ انقضا نداریم



مهسا رهنما

1391

  • مهسا رهنما

صدای مرا
از انتهای یک بن بست می شنوید
از پشت دیوارهایی
که پیله تنیده اند
                هوای پرواز را
و بال هیچ پرنده ای
         توان فریاد زدن آسمان را ندارد


آنجا
که تارهای سنگی اش
 به بغض گلوی من ختم می شوند
و اشک حق باریدن ندارد


صدای مرا اگر نمی شنوید
عجیب نیست
هیاهوی گنجشک ها
 هوش از سر خنده هایتان برده است
و گوش هایتان سکوت اشک ها را نادیده می گیرند

به گیرنده های خود دست بزنید
شاید شنیدید
مظلومیت این سکوت عظیم را
گنجشک ها
بی صدا گریه می کنند

                 بی صدا می میرند


صدای مرا
      نه! نشنوید.



مهسا رهنما

1391

  • مهسا رهنما

عصیان

۰۹
آذر

در هیجان افسار گسیخته ای
که زوزه های باد
توله های گرگ ندیده ی باران را
روی زمین می پاشید
تمام من
        از عصیان ته کشید


خانه را بر دوش
و بر شانه

           درد را



مهسا رهنما

1391

  • مهسا رهنما

به لحد می کوبد از درد
و سینه قبرستانی بدون خاک

یک برش تیغ مرا میهمان کن
در گور می تپد
قلبی که برای مردن
هنوز زنده است



مهسا رهنما

1391

  • مهسا رهنما

جان از سر انگشتانم می چکید
بر زمینی که فاصله را
به گلوی من زنجیر کرده بود

هستی من جوی آهی شد
که سختی هیچ سدی را نمی فهمید
و پای ماندن مرا
به پرواز ابرهای باران دیده می دوخت

من وسعت بالهایم را

میان چک چک قطره های جانم
خواب می دیدم
و هستی ام
جویی بود
که هرگز به آسمان نمی ریخت

مهسا رهنما

آبان 1391

  • مهسا رهنما

عطر دریا می شنوم
از تلاطم بند رختی
که لباس های خیس مرا
به تهاجم امواج باد می کشانید

دچار شوری دعوتی
که خشکی پاهایم را شوم می دانست
بنده های رختِ ریخته در باد را
دنبال می کنم

به شوق دریایی که امروز
در اشتیاق دیدارش
تمام لباس هایم را
با اشک شسته ام

مهسا رهنما
آبان 1391

  • مهسا رهنما

لا به لای جوهر پخش شده
                              بر تن کاغذ

لبحند تو را حدس زدم


پنجره را پس زدی
سوار بر نسیم آمدی
موج شدی
              در رگبرگ راکد زمان


شوق نگاه تو
گونه های رنگین مرا
گل سرخ نامید و کاغذ
                 لبریز شد از عشق


مهسا رهنما
1391

  • مهسا رهنما

هوای تو را

۱۸
مهر

هوای تو را
ناخوانده قدم زدم
راه به لالی ام گشودی

پشت چراغ قرمز ابدی این عشق
ازدحام واژه های کور
ترافیک احساس مرا جیغ می کشند
و غمگین
زبانی که میان مکث هایش
بی اجازه تو را می بوسد

درد بی درمانیست
لکنت انگشت ها
در هر نفس
آوای نام تو را می نوازند وُ
باز در سکوت
به لالی شان می خوانی


مهسا رهنما
مهر 1391

  • مهسا رهنما