ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

مه‌سا رهنما

کلکسیونر
مجموعه شعرهای آزاد مه‌سا رهنما
انتشارات شانی

طبقه بندی موضوعی

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • مهسا رهنما

کشور رنگ ها

۰۵
بهمن

بی نیاز از حقوق بشر
بی توجه به سلاح های هسته ای
در جهانی بیست و چند سانتی
سیاه را آشتی داده با سفید
جعبه ی مدادرنگی


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

دست های خون آلود تاریخ را بخشیدیم، 

سلاح های سرد و گرم چشیده را.


 از تو فصلی خواستیم 

که شاخه ی زیتون در دهان تفنگ شکوفه کند، 

از تو دشتی می خواستیم 

با بوته هایی از کبوتر سفید

اما نیامدی هرچند گل ها، 

هنوز نام کوچه ها را تغییر می دهند، 

و زخم، 

روی سینه ی اوزون خانه کرده است. 

ما فراموش کردیم که رگ های بریده ی خاورمیانه 

از نفت خالی مانده اند 

و تو حتی یکبار با خورجینی از خورشید 

به عیادت شب نیامدی ...


تو را به خاک می سپاریم در پرچمی سفید، 

و عادت می کنیم به مرگ نیلیِ خون 

زیر سلول های غریب پوست، 

تو را فراموش می کنیم 

وقتی گلوی ارومیه خشکیده است،

 و زمین بالاخره تسلیم خواهد شد تا کرم ها 

اندام های دیگرش را تجزیه کنند.


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

قدیمی

۱۲
مهر

کمد هایی گوشه گیریم
با لامپ هایی سوخته 
گهگاه تکه ای نخ یا تور
خاطره ی پیراهنی را در ما زنده می کند
اما خوب می دانیم
برای پوشیدن عشقی تازه
چقدر کهنه ایم


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

مجازات

۱۰
مهر

از بهشت شعرهای تو دل بریده ام
مجازاتم کن!
و در جهنم تنت بسوزان...


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

بوی تنت

۰۵
مهر

در حال و هوای من پیچیده ای
حاشا به عطر
که تو دل انگیزتری


مه‌سا رهنما


  • مهسا رهنما

خواهر

۲۳
شهریور

چشمه های عسل
در چشم های دوشیزه ات جاری
و از فصل جاری موهایت
خوشه های نورس خرما آویخته اند


شکوفه ی آفتابی
که تکرار آغاز تو
سرمای زمستان را به انتها نزدیک
و معصومیت بهار را
از پشت ماهوره های سرخ لبخندت
به بیداری دعوت می کند


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

بهانه

۲۰
شهریور


بهانه



بهانه هایم واقعی نیست
سرم درد می کند
برای شانه ات...


مه‌سا رهنما


  • مهسا رهنما

رقص ابدی

۳۱
مرداد




می خواهم پر زرق و برق باشد

همه جا را با عود و شمع بیارایند،
گلدان ها را با دسته های رز سفید،
آسمان را با پرواز کرم های شبتاب
کودکان را فانوس های طلایی سرگرم کنند.
شاعری فروغ بخواند
صدای دلبرانه ی فلوت را
دستی بالاتر ببرد
و ماه تمام صورتش را از پنجره ی شب نمایان کند.

می خواهم دنباله ی دامنم را به پری ها
بافته ی موهایم را به مرواریدهای خلیجی بسپارم.
روی ماسه های نرم و روشن ساحلی
با دلهره ی اولین بوسه
یا هیجان اولین هم آغوشی،
خرامان از راه برسم
و  برای رقصی ابدی
دعوت عاشقانه ی مرگ را اجابت کنم


مه‌سا رهنما
1395/05/31


  • مهسا رهنما

سرزمین موعود

۲۸
مرداد


من سرزمین موعودم
با باغ های معلق از بلندای پیشانی ام
خورشید روی موهایم آفتاب گرفته است
پروین،
از لاله ی گوشم تاب می خورد،
چشم راستم کندو ای از شراب
چشم چپم جام جهان نماست
من سرزمین موعودم
و نوید می دهم تو را که سرانجام
از هفت خوان زمزم چشمه ای خواهد جوشید،
پس سعی کن
و صفا را به مروه ام برسان.

من سرزمین موعودم
با اهرام ثلاثه روی تنم
انگورهای سرخ در حاشیه ی لبخندم 
هلهله سر داده اند،
بلبل ها در آوازم بال و پر می شویند 
بر فراز شانه ام گوزن ها ماغ می کشند
از یقه ی پیراهنم، میوه های ممنوعه آویخته
و بیرون از هر روزنه ای
گلبرگ های امین الدوله ریخته

من سرزمین موعودم
در امتداد دشت های اندامم
اسب های آزاد ترکمن می تازند
و در حوالی سواحل نقره گونم
ماهی ها پرواز می کنند،
بهشت پشت استوا
جایی میان بلوط های چندهزار ساله آرمیده است
عصا بیانداز و نیل را بشکاف!
من سرزمین موعودم
و خلق شدم از شکوفه های انار
مگر در آستانه ی من ظهور کنی

مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

پارازیت

۱۶
مرداد

فکرش را هم نمی کردی
که اندوه به ما سر می زند
مدام
و درگوش تقویم چیزی خوانده حتما
که از اول هفته تا بحال
امروز برای پنجمین بار جمعه بود


دلم گرفته ای دوست
و گیر کرده سوزن خورشید روی غروب
و کلید کرده رادیو، به هوای گریه ی شجریان
من فریاد کشیدم در گوش تقویم
امروز یکشنبه است
کجا روم کجا من؟
پارازیت صدای شجریان را خورد

پارازیت برد
 آواز پرنده ها را

سرطان با جمعه آمده بود

 

فکرش را هم نمی کردی، سیمین
درخت بی ثمر گوشه ی حیاط
میوه اش گنجشک باشد
و ته سیگارهای من
با تحصن سرخ و صورتیِ پشت پنجره
روزی حجله ی گنجشک ها را بیاراید


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

سیاه لشگر

۱۶
مرداد

خانه ام روی زمین اما

در سیاره ی دیگری زندگی می کنم.

ناگزیر فرق دارد محل کار با زندگی ام

یعنی فاصله دارد جسمم با روحم


اصرار می کنی باز که فرق می کنم

گفتم که در دنیای دیگری به سر می برم،

که وجود خارجی ندارد دیگر

و دیگری، دیگر دیگری نیست

دیگری تویی حالا

که تنزل کرده ای

و اینبار جای نقش اول 

در سیاهی لشگر بازی می کنی


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

تنها نبودیم

۱۳
مرداد
بهاز نیس، تابستون از چله گذشته اما دیشب بارون اومد. نه! گریه ی ابرا بی دلیل نیس...


  • تنها نبودیم
    آسمان سکوت را می‌فهمید
    پس باران را
    به کوچه‌ها فرستاد
    تا صورت خانه خیس شود
    بغض پنجره‌ها بشکند
    و ماشین‌ها در خوابِ دزد
    تا صبح ناله کنند

    فردا زمین، تر بود
    باران در چشم ما خشک شد
    آسمان هنوز
    بر سر ابرها فریاد می کشید اما
    نخواستیم به درد اعتراف کنیم
    به سایه خزیدیم و شب
    راهیِ ما شد

    ابرها هر‌شب
    پنجره‌ها را با اشک شستند
    مردم به کوچه گفتند بهار است
    سکوت کردیم و آسمان
    سکوت ما را فهمید

    مه‌سا رهنما
    بهار 92

  • مهسا رهنما

از نظر یه ترانه سرا منتشر کردن متن کامل ترانه دیوونگیه اما من هنوز دیوونه ی دیوونگی کردنم خب.


چنبار دیگه می خوای ازم رد شی
از من که بی چشمات بیمارم
چنبار دیگه می خوای ازت رد شم
تو خلوتم دستات و کم دارم


این عشقه اسمش یا مجازاته
بس کن مجازات و که می میرم
می خوای بگم از عشق تو سیرم؟
من دل که دادم پس نمی گیرم


کوتاه بیا و بغضم و نشکن
از شونه هات دستام کوتاهه
این زندگی بی تو واسم مرگه
مردن کنارت بهترین راهه

هربار غم پرسید حالت رو
زخمی شدی، زخمی ترم کردی
درمون درداتم ولی هربار
می ری که خیلی زود برگردی

تنهاییم و بی تو نمی خوامش
تنهایی من بی تو کامل نیس
دریا که طوفانی بشه جایی
واسش مثه آغوش ساحل نیس

دریام یا ساحل؟  نمی دونم
آرامشم پیش تو جا مونده
اسمت هنوز رو اسممه اما
دست تو از دستم جدا مونده

کوتاه بیا و بغضم و نشکن...
  • مهسا رهنما

فرار

۰۹
خرداد

خانه را رها کرده بود
و با شانه های خالی می دوید،

حلزون بیچاره!
به جای آنکه از تنهایی فرار کند
از خودش فرار می کرد


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

حتی سپیده ی صبح
دلیل بر وقوع نیمه شب است
و ما میان شب و شب
انتخابی جز تاریکی نداریم

بیهوده زیستیم و
در دردهای کهنسال ریشه دواندیم
حرفی نزدیم لیکن سکوت
دهان ما را بوسیده بود
و زاویه ی تیز رنج
بغض ما را خراش می داد

سوال های زیادی نپرسیده ایم اما
پاسخ ها اهمیتشان را از دست داده اند
خورشیدی که امروز
با اراده ی کلیدی روشن می شود
فردا
با اشاره ی سنگ ریزه ای خواهد شکست

حرفی نزدیم و با اینحال
دیگر از فردا
سراغی نخواهیم گرفت
زندگی
چیزی جز دورِ باطل تنهایی نبود
که هربار از آن شکایت می کنیم
بر گور خالی خود گریسته ایم

مه‌سا رهنما
1394/12/07

  • مهسا رهنما

دوست

۰۴
اسفند

می ترسم از دوست
 از آینه،
و از کلماتی
که برای مشایعت تو کوتاهند
می ترسم و هرچه از تو فاصله می گیرم
 از خودم دورتر ایستاده ام
.
اعتراف می کنم به مختصات باریک دلتنگی
در ضلع شرقی لبخندم
و بر  هندسه ی جملاتی
که روی صدای من شناورند،
اعتراف می کنم
که اعتراف من بیهوده است
و نبودن تو بیهوده است
و اگرچه تلخی چای هنوز گوارا،
اندوه نوشیدن آن ناگواراست.
.
اعتراف می کنم از تاریکی به اندازه ی روشنایی
و از ترس تنهایی بیشتر از تنهایی ترسیده ام
اعتراف می کنم رفته ای
که شب در کنار من ایستاده است
و چراغی که قلب پنجره ها را
روشن نگاه داشته، تویی
که بی رمق در سینه ام سوسو می زنی
.
مه‌سا رهنما

١٣٩٤/١٢/٠٢


به حامد نادعلی پور

  • مهسا رهنما

مادر

۰۷
بهمن

خسته است
با چین های جوان گوشه ی پلک
خسته است
با چشمی که به اشک می ریزد
و با اینحال می تواند
کما فی السابق لبخند بزند


چون دریا که به رودخانه می ریزد
سر روی شانه ام گذاشته
آسمان
و هربار که روی سرش دست می کشم
پرنده ای در سینه اش می روید.


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

بوسیدنت

۳۰
آذر


خیال بوسیدنت
فصل پیراهنم را عوض می کند
موهایم را بالای سرم جمع می کند
تا برهنگی گلویم را کشیده تر لمس کنی
تا اکتفا نکنی به شکوفه های تنم
.
بوسیدنت حرارت تابستان است
زیر پوست پیراهنم
می تواند در سرمای سینه ی من
زیبایی زنی را بیدار کند
که ایستاده در مسیر باد
تا با خیال بوسه ی تو, بهار را معطر کند

بوسیدنت می تواند
خواب هر کابوسی را آرام کند
پس چرا وحشت موهایم رام تو نشود؟
وقتی پاییز
از وسوسه ی نوازش تو برهنه شده
وقتی هر برگ
بوسه ای ست که از شاخه می افتد
.
مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

با من حرف بزن
با آسمانی که ایستاده پشت پنجره
با قطره هایی که ریز ریز به شیشه می کوبم
نگرانم برای پوست روشن ماه
شب دکمه های تاریکی را
تا گلو بسته است


با من حرف بزن
از شانه ای که چرا تعارفم نمی کنی
از انگشت های باریک تنهایی
که پهلوی من آرام گرفته اند
اندوه نشسته در سینه ام
و دست های قلبم را به گرمی می فشارد


حرف بزن با من
و با صدایت
هجاهای نامم را لمس کن
پروانه ای لای آسمان گیر کرده است
بگو زودتر از میان پیله ها
پنجره ای به من معرفی کنند


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما