لانه کرده بغض
در حنجره ام
با بال های شکسته می رقصد
روی تارهاش
به هر آهنگی پلک می زنم
پر می زند سمت چشم ها
گریه ولی برایم کوچک است
ای شعر
به من شانه ای بده
حالا که شکسته های بغض نفسم را بریده اند
به من کلمه ای بده
که اندوهم در دهانش آرام گیرد
تنها
کاغذی که از حجم غصه تا خورده می داند
گریه چقدر برایم کوچک است
مهسا رهنما