سکوت از آغوش خانه رویید
و خنده در گلدان خشکیده به خواب رفت
در گوش تختی که عشق بازی را
شب ها به خواب و روزها در خیال می دید
صدای کتری آب
لالایی غمگینی بود
که خیال را از سر خواب می پراند
از آغوش خانه سکوت
در صدای کلماتی نشست
که از لب چشم ها سر خورد
جهانِ را خیس کرد اما
سهمی از لبخند نداشت
مهسا رهنما
اسفند 1391