ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

مه‌سا رهنما

کلکسیونر
مجموعه شعرهای آزاد مه‌سا رهنما
انتشارات شانی

طبقه بندی موضوعی

بهانه گیر

۰۴
مهر

مدام به گلویم چنگ می زند
بهانه می گیرد،
بی قراری می کند، 
زمین می افتد و پا می کوبد.

غم کودکیست
که عروسکش را می خواهد.


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

کلکسیونر

۰۴
مرداد

 

 

می تواند از شیشه تابوت بسازد

یا با ظرافت سوزنی

از قلب عبور کند

بدپیله است مرگ

و سرانجام مرا

در هیات پروانه ای
از خودم می پراند..

 

  

 

اگر مایل به تهیه ی کتاب هستین لینک خرید اینترنتی کلکسیونر در  قسمت پیوند های روزانه موجوده. :)

  • مهسا رهنما

کلکسیونر

۰۴
تیر

سرانجام منتشر شد. 

کلکسیونر رو می تونین از کتاب فروشی های معتبر تهیه کنین و یا با دفتر نشر شانی از طریق شماره تلفن های 02632262105 و 02632362109 تماس بگیرین. یه مراسم رونمایی کوچیک هم جمعه 16 تیر توسط نشر شانی گرفته می شه که پوسترش رو می ذارم بزودی

  • مهسا رهنما

دردسر

۰۹
اسفند

تنها منم که نمی مانم که طاقت ماندنم نیست که غربتم شعر و غصه ام شعار نیست. تنها منم نه در آستانه ی هیچ فصلی نه در امتداد هیچکسی، در سکوت نشسته ام، شناور در نیستی. در پایان آغاز شدم. بی هنگام آمده، زود شکوفا شده لبخند نارسم. زمستان نیامده که نماند. نرفته که نیاید. گرد مرگ پاشیده روی هر آنچه قبل از من بود و بعد از من. غربت است او که از تن، بیرونم خواهد کرد. دست نخواهد کشید از بودنم. دست نخواهد داد با لبخندم. آمده ریشه ام را بسوزاند. سوزانده شاید، اره کشیده رویا ها را ریخته در حلبی چیزی. قاه قاه می خندد سوزن سوزن می شود روحم. سرم بی قرار دیوارها، سرم هوایی شده شاید از سرم بپرد. بال بال بزند مثل بغض سر کنده. درختی پنجره ای پیدا کند لانه بسازد جفت بگیرد جوجه کند. سرم روزهاست بر سرم سنگین است...


بهانه می گیرد مدام و بهانه می آورد. حرف هایی دارد، نمی فهمم. جمجمه ام کوچک شده. حرف هایی دارد که نمی فهمی که نخواهی فهمید درک نمی کنی مغز نیاز دارد گاهی پایش را دراز کند. اصلا همیشه پایش را دراز کند و گاهی بیشتر از دهانم. می خواهد خودم باشد خودم بماند با خودم. فاصله بیندازد بین سوهان و روح. فرسایش را متوقف کند. خاکِ حاصلخیز است، بستر معجزه است زبان بسته. تنها مانده و تنها خواهد ماند. تنها گریسته، تنها خواهد خندید. از فضا نیامده از هوا نیفتاده غریب است طفلک و طاقت ماندن ندارد.

  • مهسا رهنما
  • مهسا رهنما

کشور رنگ ها

۰۵
بهمن

بی نیاز از حقوق بشر
بی توجه به سلاح های هسته ای
در جهانی بیست و چند سانتی
سیاه را آشتی داده با سفید
جعبه ی مدادرنگی


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

عزیزم از من و تو، همین عکس ها هم به یادگار نمی مانند. مرا بخاطر صراحتم ببخش و بخاطر زیبایی ات و ببخش که میان لایه های رنگ اندود امروز، هیات توخالی زندگی را تشخیص می دهم و مشتم را تنها می توانم با جیبم آشنا می کنم.  از من نخواه در جهانی که آدم هاش برای التیام گره های درونشان، یقه می درند اشکی نریزم. از من نخواه چشم هایی را که حریص دیدن و گوشهایی را که تشنه ی حقیقتند فراموش کنم. 

من بدون حقیقت چه می شدم؟ من بدون تو چه خواهم شد؟ دیروز، به کجا گریخته است که به یادش نمی آورم؟ فردا کجاست؟ عزیزم به من بگو فرداهای ما اگر به مقصد دیروز از راه برسند قرار بعدی ما کدام کافه خواهد بود؟


  • مه‌سا 
  • مهسا رهنما

مامان

۱۹
دی

می خواستم بخوابم

صدای خسته ای آمد از بیرون اتاق 

حالا صدای قلب من از هال

حالا صدای قلب من از آشپزخانه

تند تند دکمه ها را باز می کند

چیزهایی می گوید 

صدا واضح نیست

دور ایستاده 

پشت صدای درهای کابینت

بین صدای زلال آب خنک

می خواستم بخوابم که قلبم فرار کرد

حالا با روسری اش پهن شده روی تخت

حالا هم آواز شده با دمپایی روفرشی

به من بازگشته است قلبم

با صدای او ایستاده پشت در و می پرسد

:شام نمی خوری؟


مه‌سا

  • مهسا رهنما

دست های خون آلود تاریخ را بخشیدیم، 

سلاح های سرد و گرم چشیده را.


 از تو فصلی خواستیم 

که شاخه ی زیتون در دهان تفنگ شکوفه کند، 

از تو دشتی می خواستیم 

با بوته هایی از کبوتر سفید

اما نیامدی هرچند گل ها، 

هنوز نام کوچه ها را تغییر می دهند، 

و زخم، 

روی سینه ی اوزون خانه کرده است. 

ما فراموش کردیم که رگ های بریده ی خاورمیانه 

از نفت خالی مانده اند 

و تو حتی یکبار با خورجینی از خورشید 

به عیادت شب نیامدی ...


تو را به خاک می سپاریم در پرچمی سفید، 

و عادت می کنیم به مرگ نیلیِ خون 

زیر سلول های غریب پوست، 

تو را فراموش می کنیم 

وقتی گلوی ارومیه خشکیده است،

 و زمین بالاخره تسلیم خواهد شد تا کرم ها 

اندام های دیگرش را تجزیه کنند.


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

دلتنگم

۰۲
آبان

ناشکری نمی کنم اما
گاهی دلم می خواهد
سر به زانویت بگذارم
شاید هم روی شانه ات

تو چطور پدر؟
قلبت خوب شده؟
قاب عکست راحت هست؟!


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

قدیمی

۱۲
مهر

کمد هایی گوشه گیریم
با لامپ هایی سوخته 
گهگاه تکه ای نخ یا تور
خاطره ی پیراهنی را در ما زنده می کند
اما خوب می دانیم
برای پوشیدن عشقی تازه
چقدر کهنه ایم


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

مجازات

۱۰
مهر

از بهشت شعرهای تو دل بریده ام
مجازاتم کن!
و در جهنم تنت بسوزان...


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

بوی تنت

۰۵
مهر

در حال و هوای من پیچیده ای
حاشا به عطر
که تو دل انگیزتری


مه‌سا رهنما


  • مهسا رهنما

خواهر

۲۳
شهریور

چشمه های عسل
در چشم های دوشیزه ات جاری
و از فصل جاری موهایت
خوشه های نورس خرما آویخته اند


شکوفه ی آفتابی
که تکرار آغاز تو
سرمای زمستان را به انتها نزدیک
و معصومیت بهار را
از پشت ماهوره های سرخ لبخندت
به بیداری دعوت می کند


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

بهانه

۲۰
شهریور


بهانه



بهانه هایم واقعی نیست
سرم درد می کند
برای شانه ات...


مه‌سا رهنما


  • مهسا رهنما

رقص ابدی

۳۱
مرداد




می خواهم پر زرق و برق باشد

همه جا را با عود و شمع بیارایند،
گلدان ها را با دسته های رز سفید،
آسمان را با پرواز کرم های شبتاب
کودکان را فانوس های طلایی سرگرم کنند.
شاعری فروغ بخواند
صدای دلبرانه ی فلوت را
دستی بالاتر ببرد
و ماه تمام صورتش را از پنجره ی شب نمایان کند.

می خواهم دنباله ی دامنم را به پری ها
بافته ی موهایم را به مرواریدهای خلیجی بسپارم.
روی ماسه های نرم و روشن ساحلی
با دلهره ی اولین بوسه
یا هیجان اولین هم آغوشی،
خرامان از راه برسم
و  برای رقصی ابدی
دعوت عاشقانه ی مرگ را اجابت کنم


مه‌سا رهنما
1395/05/31


  • مهسا رهنما

سرزمین موعود

۲۸
مرداد


من سرزمین موعودم
با باغ های معلق از بلندای پیشانی ام
خورشید روی موهایم آفتاب گرفته است
پروین،
از لاله ی گوشم تاب می خورد،
چشم راستم کندو ای از شراب
چشم چپم جام جهان نماست
من سرزمین موعودم
و نوید می دهم تو را که سرانجام
از هفت خوان زمزم چشمه ای خواهد جوشید،
پس سعی کن
و صفا را به مروه ام برسان.

من سرزمین موعودم
با اهرام ثلاثه روی تنم
انگورهای سرخ در حاشیه ی لبخندم 
هلهله سر داده اند،
بلبل ها در آوازم بال و پر می شویند 
بر فراز شانه ام گوزن ها ماغ می کشند
از یقه ی پیراهنم، میوه های ممنوعه آویخته
و بیرون از هر روزنه ای
گلبرگ های امین الدوله ریخته

من سرزمین موعودم
در امتداد دشت های اندامم
اسب های آزاد ترکمن می تازند
و در حوالی سواحل نقره گونم
ماهی ها پرواز می کنند،
بهشت پشت استوا
جایی میان بلوط های چندهزار ساله آرمیده است
عصا بیانداز و نیل را بشکاف!
من سرزمین موعودم
و خلق شدم از شکوفه های انار
مگر در آستانه ی من ظهور کنی

مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

پارازیت

۱۶
مرداد

فکرش را هم نمی کردی
که اندوه به ما سر می زند
مدام
و درگوش تقویم چیزی خوانده حتما
که از اول هفته تا بحال
امروز برای پنجمین بار جمعه بود


دلم گرفته ای دوست
و گیر کرده سوزن خورشید روی غروب
و کلید کرده رادیو، به هوای گریه ی شجریان
من فریاد کشیدم در گوش تقویم
امروز یکشنبه است
کجا روم کجا من؟
پارازیت صدای شجریان را خورد

پارازیت برد
 آواز پرنده ها را

سرطان با جمعه آمده بود

 

فکرش را هم نمی کردی، سیمین
درخت بی ثمر گوشه ی حیاط
میوه اش گنجشک باشد
و ته سیگارهای من
با تحصن سرخ و صورتیِ پشت پنجره
روزی حجله ی گنجشک ها را بیاراید


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

سیاه لشگر

۱۶
مرداد

خانه ام روی زمین اما

در سیاره ی دیگری زندگی می کنم.

ناگزیر فرق دارد محل کار با زندگی ام

یعنی فاصله دارد جسمم با روحم


اصرار می کنی باز که فرق می کنم

گفتم که در دنیای دیگری به سر می برم،

که وجود خارجی ندارد دیگر

و دیگری، دیگر دیگری نیست

دیگری تویی حالا

که تنزل کرده ای

و اینبار جای نقش اول 

در سیاهی لشگر بازی می کنی


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما

زن بودن

۱۴
مرداد

جوامع پیشرفته ی بشری به فکر ارتقا و پیشرفت تک تک افراد جامعه از جمله دختران جامعه هستند بنابراین خیلی بدیهی و البته زیباست که گفتارها و نصیحت های روزانه رو طوری برنامه ریزی می کنند که یک دختر یاد بگیره زن بودن به معنای ازاله ی بکارت نیست بلکه مفهومی بالاتر و باارزش تر از این چیزهاست و دختر بودن یا زن بودن منافاتی با دوشیزه بودن یا همسر داشتن نداره، زن بودن یک مفهومه یک جایگاه از مسیر طولی رشد و تعالی یک خانم از دختربچگی به مادری.

 زن بودن به معنای قدرتمند بودن، بالغ بودن، مستقل بودن و معانی مشابه مطرح می شه. زن دختری ظریف و شکننده ی دیروزه که ممکن بود با هر تلنگری خُرد بشه اما امروز یاد گرفته از خودش مراقبت کنه، رفتارهای پخته تری بروز بده، جلب احترام و اعتماد کنه، استقلال فکری و مالی داشته باشه و تصمیم گیرنده ی خودش باشه. زن شمرده شدن می بایست نوعی ستایش می بود برای تجلیل از زیبایی و قدرت یک دختر همونطور که مرد خطاب کردن یه پسربچه براش عزیز و با ارزشه، جامعه باید به ما آموزش می داد که از زن بودنمون که به وضوح از بدو تولد در شناسنامه ی ما نوشته شده لذت ببریم و احساس ارزشمند بودن کنیم.

اما جامعه ی مردسالار ایران از زن بودن و اشاره به زن بودن حرکت آشنای گزیدن لب و از دختر بودن و دوران دختری یک حسرت تمام نشدنی همراه با رویاها و معصومیت از دست رفته به ما زن ها هدیه داده. فرهنگ ما باعث شده استفاده از لفظ زن و زن خطاب شدن برای عموم زن ها خوشایند نباشه و مردهای مبادی آداب رو مجبور به استفاده از واژه های جایگزین خانم یا بانو کرده. باعث شده ما وقتی زن خطاب می شیم یا وقتی می خوایم زنانه باشیم احساس کنیم تحقیر شدیم بنابراین با چنگ و دندون دخترانمون رو از درک این واژه دور نگه می داریم. همه ی ما زن ها دختران پدر و مادرهامون هستیم.

روز دختر روز باکره ها نیست! تا کی با شوخی های سطحی و مثلا بانمک می خوایم به مادران و خواهرانمون اهانت کنیم. چرا قدم اول و برای اتمام این خشونت و تحقیر کلامی برنمی داریم؟

من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند

کمک کنیم تا در واقعیت و نه در ظاهر و کلام ، غرور زن بودن رو به زن های جامعه مون برگردونیم.

.

مهسا رهنما

#سرگشاده

 لطفا منتشر کنید

  • مهسا رهنما