ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

مه‌سا رهنما

کلکسیونر
مجموعه شعرهای آزاد مه‌سا رهنما
انتشارات شانی

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن» ثبت شده است

دردسر

۰۹
اسفند

تنها منم که نمی مانم که طاقت ماندنم نیست که غربتم شعر و غصه ام شعار نیست. تنها منم نه در آستانه ی هیچ فصلی نه در امتداد هیچکسی، در سکوت نشسته ام، شناور در نیستی. در پایان آغاز شدم. بی هنگام آمده، زود شکوفا شده لبخند نارسم. زمستان نیامده که نماند. نرفته که نیاید. گرد مرگ پاشیده روی هر آنچه قبل از من بود و بعد از من. غربت است او که از تن، بیرونم خواهد کرد. دست نخواهد کشید از بودنم. دست نخواهد داد با لبخندم. آمده ریشه ام را بسوزاند. سوزانده شاید، اره کشیده رویا ها را ریخته در حلبی چیزی. قاه قاه می خندد سوزن سوزن می شود روحم. سرم بی قرار دیوارها، سرم هوایی شده شاید از سرم بپرد. بال بال بزند مثل بغض سر کنده. درختی پنجره ای پیدا کند لانه بسازد جفت بگیرد جوجه کند. سرم روزهاست بر سرم سنگین است...


بهانه می گیرد مدام و بهانه می آورد. حرف هایی دارد، نمی فهمم. جمجمه ام کوچک شده. حرف هایی دارد که نمی فهمی که نخواهی فهمید درک نمی کنی مغز نیاز دارد گاهی پایش را دراز کند. اصلا همیشه پایش را دراز کند و گاهی بیشتر از دهانم. می خواهد خودم باشد خودم بماند با خودم. فاصله بیندازد بین سوهان و روح. فرسایش را متوقف کند. خاکِ حاصلخیز است، بستر معجزه است زبان بسته. تنها مانده و تنها خواهد ماند. تنها گریسته، تنها خواهد خندید. از فضا نیامده از هوا نیفتاده غریب است طفلک و طاقت ماندن ندارد.

  • مهسا رهنما

لال بازی

۱۱
مرداد

بعد واقعا دستش و برد گوشه ی لبش و خیلی راحت زیپ دهنش و کشید!  نه بارونی اومد نه رعد و برقی زد. به سادگی آب خوردن - البته به نظر من آب نخوردن خیلی ساده تره - اتفاق افتاد. یه روز معمولی یه آدم معمولی در اعتراض به هرچی اعتصاب کرد و اعتصاب خالی از جنجالش رسانه ای هم نشد. در واقع حتی کسی نگفت: «چه مرگته بابا د یه زری بزن لامصب!»  

طوری لال شد که انگار از اول لال بوده و تا حالا داشته ادای حرف زدن و درمیاورده. انصافا هم خوب در میاورد! واقعیت این بود که الزاما با سکوت کردن کسی دنیا به پایان نمی رسه پس نرسید. مردم واقعی اصلا اهل این سوسول بازیا نیستن بخوان بشینن ببین یارو دردش چیه و اصن هدف چیه ازینکارا. خلاصه بعد یکی دو ساعت همه بلند شدن رفتن دنبال کار و زندگیشون، به طرف هم با اصرار فهموندن هروقت جنگولک بازیش تموم شد حتما یه اس بده!


no muoth
  • مهسا رهنما

مو

۰۹
تیر
چاره ای نبود، نیم ساعت دیگر مراسم شروع می شد. پس رفتم جلوی آینه و شروع کردم به شانه کردن موها. موهای سیاه، موهای سفید، موهای بلوطی،موهای دکوروله! همه با قیافه ی حق به جانب و پنجه های مشت شده درگیر یک دعوای عظیم بودند. عده ای جمع شده بودند که آی بدویید بیاید دعوا نگاه کنیم و چریک چریک تخمه می شکستند، گروهی با چنگ های آماده سر و صورت یکدیگر و می نواختند، تعدادی در آن هیر و ویر دراااز کشیده بودند زیر دست و پا و به دنبال مامور بیمه برای خسارت می گشتند و دقیقا آن وسط مسط ها که ازدحام جمعیت بیشتر بود و داد و بیداد بالا گرفته بود موها چنان از سر و کول هم آویخته بودند که باورت نمی شد تا همین یک ساعت پیش با نظم و ترتیب کنار هم دراز کشیده بودند و از باد نمور کولر آبی لذت می بردند. دلم شکست. شاید از هرکسی انتظار داشتم که گره ای در زندگی من ایجاد کند الا موهای خودم! موهای من! موهای نازنینی که یک عمر کود و آبشان داده بودم و روی بالشت پر قو و میان روسری ابریشمی به این قد و قامت رسانده بودمشان حالا فراموش کرده بودند اصلا روی کله ی من چه کار می کنند و چه مسئولیت سنگینی بر روی دوششان است. 
آیا به موهای من حق می دهید که هوای نفس را به حفظ وقار فروخته باشند؟ آیا به آنها حق می دهید زیبایی یک زن را با رفتار خام خویش زیر سوال برده باشند؟
با قلبی آکنده از هرچی و با یک دست، دسته ای که در گره خودساخته اش می لولید را دستگیر و به چشمهای خودم خیره شدم. تاج تافته ام را، طره ی موهای در دست باد را، شیهه بلند میان مراتع وحشی و خرگوش برفی بازیگوش را فراموش کردم 
و با دست دیگرم گره کور را از ریشه چیدم تا درس عبرتی باشم برای خودم که دیگر خودم را به حال خود رها نکرده باشم نقطه

مو
  • مهسا رهنما

انتظار...

۲۳
شهریور

دوست دارم برایت نامه بنویسم. بعد منتظر شوم نامه ام برسد، منتظر شوم نامه ات برسد چرا که انتظار خوب است.
حتم دارم کلمات زیادی را نخواهم نوشت و در جواب بعضی نامه هات حرفی نخواهم زد. تو اما حرف بزن و سوال کن و سکوت مرا به حال خودم بگذار و مرا به حال خودم بگذار.
چرا که از رسیدن پرم و نرسیدن اغوایم نمی کند. همین بلاتکلیفیِ شیرین خوشایند است، همین که خودم را از دسترس خارج می کنم تا دستی به دستم نرسد.
فاصله است آنچه مرا مجذوب تو نگاه می دارد،
تو را دوست دارم
چرا که از تو فاصله می گیرم...


مه‌سا رهنما

  • مهسا رهنما