- ۰حرف بزن با من
- ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۳
- ۱۲۴۰ نمایش
بی نیاز از حقوق بشر
بی توجه به سلاح های هسته ای
در جهانی بیست و چند سانتی
سیاه را آشتی داده با سفید
جعبه ی مدادرنگی
مهسا رهنما
می خواستم بخوابم
صدای خسته ای آمد از بیرون اتاق
حالا صدای قلب من از هال
حالا صدای قلب من از آشپزخانه
تند تند دکمه ها را باز می کند
چیزهایی می گوید
صدا واضح نیست
دور ایستاده
پشت صدای درهای کابینت
بین صدای زلال آب خنک
می خواستم بخوابم که قلبم فرار کرد
حالا با روسری اش پهن شده روی تخت
حالا هم آواز شده با دمپایی روفرشی
به من بازگشته است قلبم
با صدای او ایستاده پشت در و می پرسد
:شام نمی خوری؟
مهسا
دست های خون آلود تاریخ را بخشیدیم،
سلاح های سرد و گرم چشیده را.
از تو فصلی خواستیم
که شاخه ی زیتون در دهان تفنگ شکوفه کند،
از تو دشتی می خواستیم
با بوته هایی از کبوتر سفید
اما نیامدی هرچند گل ها،
هنوز نام کوچه ها را تغییر می دهند،
و زخم،
روی سینه ی اوزون خانه کرده است.
ما فراموش کردیم که رگ های بریده ی خاورمیانه
از نفت خالی مانده اند
و تو حتی یکبار با خورجینی از خورشید
به عیادت شب نیامدی ...
تو را به خاک می سپاریم در پرچمی سفید،
و عادت می کنیم به مرگ نیلیِ خون
زیر سلول های غریب پوست،
تو را فراموش می کنیم
وقتی گلوی ارومیه خشکیده است،
و زمین بالاخره تسلیم خواهد شد تا کرم ها
اندام های دیگرش را تجزیه کنند.
مهسا رهنما
فکرش را هم نمی کردی
که اندوه به ما سر می زند مدام
و درگوش تقویم چیزی خوانده حتما
که از اول هفته تا بحال
امروز برای پنجمین بار جمعه بود
دلم گرفته ای دوست
و گیر کرده سوزن خورشید روی غروب
و کلید کرده رادیو، به هوای گریه ی شجریان
من فریاد کشیدم در گوش تقویم
امروز یکشنبه است
کجا روم کجا من؟
پارازیت صدای شجریان را خورد
پارازیت برد
آواز پرنده ها را
سرطان با جمعه آمده بود
فکرش را هم نمی کردی، سیمین
درخت بی ثمر گوشه ی حیاط
میوه اش گنجشک باشد
و ته سیگارهای من
با تحصن سرخ و صورتیِ پشت پنجره
روزی حجله ی گنجشک ها را بیاراید
مهسا رهنما
خانه ام روی زمین اما
در سیاره ی دیگری زندگی می کنم.
ناگزیر فرق دارد محل کار با زندگی ام
یعنی فاصله دارد جسمم با روحم
اصرار می کنی باز که فرق می کنم
گفتم که در دنیای دیگری به سر می برم،
که وجود خارجی ندارد دیگر
و دیگری، دیگر دیگری نیست
دیگری تویی حالا
که تنزل کرده ای
و اینبار جای نقش اول
در سیاهی لشگر بازی می کنی
مهسا رهنما