ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

پناه بر شعر و نقشی که روی کاغذ بازی می کنیم

ماهی ها پرواز می کنند

مه‌سا رهنما

کلکسیونر
مجموعه شعرهای آزاد مه‌سا رهنما
انتشارات شانی

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خستگی» ثبت شده است

دردسر

۰۹
اسفند

تنها منم که نمی مانم که طاقت ماندنم نیست که غربتم شعر و غصه ام شعار نیست. تنها منم نه در آستانه ی هیچ فصلی نه در امتداد هیچکسی، در سکوت نشسته ام، شناور در نیستی. در پایان آغاز شدم. بی هنگام آمده، زود شکوفا شده لبخند نارسم. زمستان نیامده که نماند. نرفته که نیاید. گرد مرگ پاشیده روی هر آنچه قبل از من بود و بعد از من. غربت است او که از تن، بیرونم خواهد کرد. دست نخواهد کشید از بودنم. دست نخواهد داد با لبخندم. آمده ریشه ام را بسوزاند. سوزانده شاید، اره کشیده رویا ها را ریخته در حلبی چیزی. قاه قاه می خندد سوزن سوزن می شود روحم. سرم بی قرار دیوارها، سرم هوایی شده شاید از سرم بپرد. بال بال بزند مثل بغض سر کنده. درختی پنجره ای پیدا کند لانه بسازد جفت بگیرد جوجه کند. سرم روزهاست بر سرم سنگین است...


بهانه می گیرد مدام و بهانه می آورد. حرف هایی دارد، نمی فهمم. جمجمه ام کوچک شده. حرف هایی دارد که نمی فهمی که نخواهی فهمید درک نمی کنی مغز نیاز دارد گاهی پایش را دراز کند. اصلا همیشه پایش را دراز کند و گاهی بیشتر از دهانم. می خواهد خودم باشد خودم بماند با خودم. فاصله بیندازد بین سوهان و روح. فرسایش را متوقف کند. خاکِ حاصلخیز است، بستر معجزه است زبان بسته. تنها مانده و تنها خواهد ماند. تنها گریسته، تنها خواهد خندید. از فضا نیامده از هوا نیفتاده غریب است طفلک و طاقت ماندن ندارد.

  • مهسا رهنما